غزل شماره ۱۶

خَمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ اُلْفَت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کِرِشْمِه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خُوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بَزْمْگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طُره‌ی مَفْتول خود گره می‌زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سَمَن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از وَرَع، می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خِرقه می‌شویم
نَصیبه‌ی ازل از خود نمی‌توان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف

استقبال

سعدی: دیوان اشعار، غزل شماره ۳۱، چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت / که یکدم از تو نظر بر نمی توان انداخت
عراقی: دیوان اشعار، غزل شماره ۱۱، چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت / جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

تلمیح

بیت ۲: قرآن، سوره الانعام، آیه ۱۲ //و// قرآن، سوره طه، آیه ۱۲۹ //و// قرآن، سوره یونس، آیه ۱۹ // آیات دیگری نیز هستند که تاکید بر حکم ازلی محبت خداوند دارند

خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانه‌ی زمستانی
شوخ: طناز، بانشاط، شنگ، شاد، زنده‌دل، گستاخ، جسور
الفت: خوگرفتن، انس‌گرفتن، دوستی، همدمی
کرشمه: ناز، اشاره با چشم و ابرو
نرگس: گلی سفید و کوچک و خوش‌بو // مجاز از چشم، چشم معشوق
خودفروشی: عرضه داشتن خود، نمایش دادن خود، در معرض دید قرار دادن خود، خود را در دیدرس عاشقان و خریداران قرار دادن
خوی: عرق بدن، تعرق، آب دهان // (تلفظ) خُوی و خِی هر دو خوانده می‌شود
ارغوان: درختی از تیره پروانه واران، سر دسته‌ی ارغوانیها که در ارتفاعات پایین می روید.
بزمگاه: مجلس عیش و عشرت، جای جشن و مهمانی و باده‌گساری
دوش: دیشب، شب گذشته
طره: دسته‌ی موی تابیده در کنار پیشانی، زلف، گیسو
مفتول: تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده، پیچان، تابداده، تافته
صبا: نام بادی که از سمت مشرق می‌وزد، مجاز از پیام‌آور میان عاشق و معشوق
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
سمن: یاسمن، یاسمین // شبدر
ورع: دوری از گناه، پرهیزکاری، پارسایی // در تصوف، دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
مغبچه: بچه مغ(مغ نام عام است برای زرتشتیان) // پسربچه یا پسر جوانی که در میخانه خدمت می‌کند، باده فروش
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی می‌دهد
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکه‌ای از پارچه‌ی لباس // در تصوف، جبه‌ای که از دست پیر می‌پوشیدند و گاهی از تکه‌های گوناگون دوخته می‌شد
نصیبه: تقدیر، سرنوشت، نصیب، بهره
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بی‌ابتدا
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بی‌ابتدا
مغ: پیشوای مذهبی زرتشتی، در اینجا هر شخص روحانی عارف پیشه منظور است
کام: خواسته‌ی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی
خواجه: آقا، مهتر، بزرگ، صاحب، سرور، دولتمند، مال‌دار، شیخ، خداوند

شرح ابیات

۱- پیچ و تاب و انحنای ابروی زیبا و گستاخ تو مانند کمانی است که تیری آماده شلیک در خود دارد و به قصد جان من نشانه گرفته شده باشد.
۲- عشق و محبت میان من و تو، مربوط به این زمانه و امروز و دیروز نیست، حتی پیش از آفرینش دو عالم، این عشق وجود داشته است.
۳- تو چشمان زیبایت را به قصد ناز و عشوه و دلبری به ما نشان دادی، اما همین نشان دادن چشمانت، صدها فتنه و آشوب در این جهان به پا کردند.
۴- آیا پس از باده‌گساری و گرم شدن از شراب خوردن به دشت و صحرا رفته‌ای و بر روی ارغوان عرق و آب چهره‌ات را ریخته‌ای که این‌چنین آتش به آن افتاده است؟
۵- دیشب مست از مجلس بزم و شادی چمن می‌گذشتم که با دیدن غنچه به یاد دهان تو افتادم.
۶- (در آن جشن) درحالی‌که بنفشه، گیسوان بافته شده‌ی خود را گره می‌زد، باد داستان‌ها از گیسوی تو می‌گفت و بوی زلف تو را در هوا پخش میکرد(به مشام می‌رساند).
۷- (در همان حال مستی) زیبایی یاسمن را شبیه به زیبایی روی تو دانستم و او از شرم و خجالت شنیدن این تشبیه، هرچه گرد و خاک که باد به هوا بلند کرده بود به دهانش ریخت و دهان خود را با آن بست.
۸- من آن‌قدر پرهیزکار بودم که رنگ شراب را ندیده بودم و آوای مطرب به گوشم نخورده بود، تا اینکه زیبارویان میکده را دیدم و به هوای آن‌ها دل و دین از دست دادم و در این راه افتادم.
۹- (و) امروز دیگر کارم به جایی رسیده است که خرقه‌ام را با شراب سرخ رنگ می‌شویم. بدون شک این تقدیر من بوده و از سرنوشت راه فراری نیست. // در بیت قبل به ورع اشاره می‌کند که در تصوف به معنی دوری از شبهات از ترس ارتکاب محرمات است و در این بیت به خرقه که لباسی است که در تصوف مرید از دست پیر می‌گیرد و شستن آن با می، با کنار هم گذاشتن این معانی از کلمات، این دو بیت را می‌توان اینگونه تفسیر کرد که حافظ اعلام می‌کند که در راه رسیدن به معشوق، نه تنها از شبهات دوری نمی‌کند که اگر کمکی در راه رسیدن به معشوق بکند، حتی حاضر است از دستورات و آموزه‌های پیر خود که بر اساس شریعت است، سرپیچی کند و مرتکب محرّمات نیز بشود.
۱۰- شاید که گشایش کار حافظ در این مستی و شراب نوشی باشد، و شاید سرنوشتی که در روز ازل برای او در نظر گرفته شده و تقدیری که به او داده شده او را در راه این شرابی که عارفان می‌نوشند انداخته باشد.
۱۱- دیگر جهان به دلخواه و آرزوی من خواهد گشت، که دور زمانه و دست سرنوشت مرا به بندگی سرور و خدای جهان رسانده است.

حاشیه نویسی

قرآن، سوره انعام، آیه ۱۲:

قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قُل لِّلَّـهِ ۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۚ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ

(به مشرکان) بگو که آنچه در آسمانها و زمین است ملک کیست؟ (اگر آنها نگویند) تو باز گو همه ملک خداست که بر خویش رحمت و بخشایش را فرض و لازم کرده، البته شما را در روز قیامت که بی‌هیچ شک خواهد آمد جمع می‌گرداند، ولی کسانی که خود را به زیان افکندند ایمان نمی‌آورند.

قرآن سوره طه، آیه ۱۲۹:

وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى

اگر که کلمه پروردگار و تقدیر ازلیش، سبقت نیافته بود(اگر محبت خدا بر عدالتش سبقت نداشت) همانا عذاب (در دنیا بر آنها) لزوم می‌یافت و آن اجل معین فرا می‌رسید.

قرآن سوره یونس، آیه ۱۹:

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

و مردم (در فطرت توحید) یک طایفه بیش نبودند پس از آن فرقه فرقه شدند (و به انواع شرک و دینهای باطل گرویدند) و اگر کلمه‌ای که در ازل از حق سبقت یافته نبود البته اختلافاتشان خاتمه یافته و حکم به هلاکت کافران داده می‌شد.

قرآن سوره فصلت، آیه ۴۵:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ ۗ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۚ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ

و ما به موسی کتاب (تورات) را دادیم پس در آن راه مخالفت و اختلاف پیش گرفتند و اگر آن کلمه (رحمت) به (لطف) خدا (از عدالت او) سبقت نیافته بود (که تعجیل در عذاب نکند) همانا میان آن امت حکم عذاب می‌رسید، و هر چند که آنها سخت در نزول آن (عذاب) در شک و ریبند (که تو را در وعده عذاب قیامت هم تکذیب می‌کنند).

در باره بیت دوم، به جز آیات قرآنی که در بالا ذکر شده، می‌توان به اعتقادات صوفیه نیز اشاره کرد که قدمت عشق را ازلی و ابدی می‌دانند


سعدی، دیوان اشعار، غزل شماره ۳۱:

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

که روزگار حدیث تو در میان انداخت

نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو

برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت

تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار

که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت

به چشم‌های تو کان چشم کز تو برگیرند

دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت

همین حکایت روزی به دوستان برسد

که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت


عراقی، دیوان اشعار، غزل شماره ۱۱:

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد

ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت

قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد

مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟

چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید

بجای خرقه به قوال جان توان انداخت