غزل شماره ۳۰
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
زلفت:
هزار:
دل:
به:
یکی:
تار:
مو:
ببست:
راه:
چاره:
گر:
از:
چار:
سو:
تا:
عاشقان:
بوی:
نسیمش:
دهند:
جان:
بگشود:
نافهای:
و:
در:
آرزو:
شیدا: عاشق، آشفته از عشق، پریشان، مجنون
آن:
شدم:
که:
نگارم:
چو:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین میگردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغتر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده میباشد.
نو:
ابرو:
نمود:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
گری:
کرد:
رو:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
چند:
رنگ:
می:
اندر:
پیاله: ظرفی که در آن آشامیدنی بنوشند، جام، ساعر، فنجان، صراحی، قدح، کاسه // در تصوف، صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود // در تصوف، هر ذره از ذرات موجود که شخص عارف از آن بادهی معرفت نوشد
ریخت:
این:
نقشها:
نگر:
چه:
خوش:
کدو:
یا:
رب:
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه // دلربای، عشوه، کرشمه، لوندی، نازکردن
صراحی:
خون:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانهی زمستانی
با:
نعرههای:
قلقلش:
گلو:
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
پرده:
ساخت:
سماع: /۱/ شنوایی، شنیدن /۲/ ترانهخوانی یا رقص یا دست افشانی به شکل دسته جمعی
بر:
اهل:
وجد:
حال:
های:
هو:
حافظ:
هر:
عشق:
نورزید:
وصل:
خواست:
احرام:
طوف:
کعبه:
بی:
وضو:
۲-
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
زلفت:
هزار:
دل:
به:
یکی:
تار:
مو:
ببست:
راه:
چاره:
گر:
از:
چار:
سو:
تا:
عاشقان:
بوی:
نسیمش:
دهند:
جان:
بگشود:
نافهای:
و:
در:
آرزو:
شیدا: عاشق، آشفته از عشق، پریشان، مجنون
آن:
شدم:
که:
نگارم:
چو:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین میگردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغتر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده میباشد.
نو:
ابرو:
نمود:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
گری:
کرد:
رو:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
چند:
رنگ:
می:
اندر:
پیاله: ظرفی که در آن آشامیدنی بنوشند، جام، ساعر، فنجان، صراحی، قدح، کاسه // در تصوف، صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود // در تصوف، هر ذره از ذرات موجود که شخص عارف از آن بادهی معرفت نوشد
ریخت:
این:
نقشها:
نگر:
چه:
خوش:
کدو:
یا:
رب:
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه // دلربای، عشوه، کرشمه، لوندی، نازکردن
صراحی:
خون:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانهی زمستانی
با:
نعرههای:
قلقلش:
گلو:
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
پرده:
ساخت:
سماع: /۱/ شنوایی، شنیدن /۲/ ترانهخوانی یا رقص یا دست افشانی به شکل دسته جمعی
بر:
اهل:
وجد:
حال:
های:
هو:
حافظ:
هر:
عشق:
نورزید:
وصل:
خواست:
احرام:
طوف:
کعبه:
بی:
وضو:
شرح ابیات
۱-۲-