غزل شماره ۱۱۱

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
عکس:
روی:
تو:
چو:
در:
آینه:
جام:
افتاد:
عارف:
از:
خنده:
می:
طمع: زیاده‌خواهی / امید، آرزو، چشم‌داشت
خام:
حسن:
به:
یک:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
که:
کرد:
این:
همه:
نقش:
آیینه:
اوهام:
و:
نگارین:
نمود:
فروغ: روشنی، پرتو، تابش، روشنایی، روشنی، نور، جذابیت
رخ: صورت، چهره، رخسار، سیما // برج قلعه // پهلوان، جنگجو // سیمرغ، عنقا
ساقیست:
غیرت: حسادت، رشک بردن
عشق:
زبان:
خاصان:
ببرید:
کز:
کجا:
سر:
غمش:
دهن:
عام:
من:
ز:
مسجد:
خرابات: ویرانه‌ها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش‌وعشرت و محل باده‌پیمایی و عشق‌ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش‌ونوش سرگرم می‌شدند // در تصوف مقام و مرتبه‌ی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
نه:
خود:
افتادم:
اینم:
عهد: زمان، دوره
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بی‌ابتدا
حاصل:
فرجام:
چه:
کند:
پی:
دوران:
نرود:
چون:
پرگار:
هر:
دایره:
گردش:
ایام:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانه‌ی زمستانی
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
آویخت:
دل:
چاه:
زنخ:
آه:
برون:
آمد:
دام:
آن:
شد:
ای:
خواجه: آقا، مهتر، بزرگ، صاحب، سرور، دولتمند، مال‌دار، شیخ، خداوند
صومعه: عبادتگاه
بازم:
بینی:
کار:
ما:
با:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری می‌دهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
لب:
زیر:
شمشیر:
رقص:
کنان:
باید:
رفت:
کان:
کشته:
او:
نیک:
سرانجام:
دمش:
دلسوخته:
لطفی:
دگر:
است:
گدا:
بین:
شایسته:
انعام:
صوفیان:
جمله:
حریفند:
نظرباز:
ولی:
زین:
میان:
حافظ:
بدنام:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی