غزل شماره ۱۱۸

آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد
سررشته جان به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد
ما و می و زاهدان و تقوا
تا یار سر کدام دارد
بیرون ز لب تو ساقیا نیست
در دور کسی که کام دارد
نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشم خوشت به وام دارد
ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد
بر سینه ریش دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد
در چاه ذقن چو حافظ ای جان
حسن تو دو صد غلام دارد
وزن: مفعول مفاعلن فعولن
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
آن:
کس:
که:
به:
دست:
جام:
دارد:
سلطانی:
جم: پادشاه بزرگ // منزه و پاکیزه // نام سلیمان و جمشید یا اسکندر هم هست، در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود منظور سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
مدام:
آبی:
خضر:
حیات:
از:
او:
یافت:
در:
میکده:
جو:
سررشته:
جان:
بگذار:
کاین:
رشته:
نظام:
ما:
و:
می:
زاهدان:
تقوا:
تا:
یار:
سر:
کدام:
بیرون:
ز:
لب:
تو:
ساقیا:
نیست:
دور:
کسی:
کام: خواسته‌ی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی
نرگس: گلی سفید و کوچک و خوش‌بو // مجاز از چشم، چشم معشوق
همه:
شیوه‌های:
مستی:
چشم:
خوشت:
وام:
ذکر:
رخ: صورت، چهره، رخسار، سیما // برج قلعه // پهلوان، جنگجو // سیمرغ، عنقا
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
دلم:
را:
وردیست:
صبح:
شام:
بر:
سینه:
ریش:
دردمندان:
لعلت:
نمکی:
تمام:
چاه:
ذقن:
چو:
حافظ:
ای:
حسن:
دو:
صد:
غلام:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی