غزل شماره ۱۳۳
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
صوفی: پیرو طریقه تصوف، پشمینهپوش
نهاد:
دام:
و:
سر:
حقه:
باز:
کرد:
بنیاد: پایه، اصل، شالوده
مکر:
با:
فلک: آسمان، عالم، گردون
بازی:
چرخ:
بشکندش:
بیضه:
در:
کلاه:
زیرا:
که:
عرض:
شعبده:
اهل:
راز:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
بیا:
شاهد: کسی که واقعهای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوبرو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
رعنای:
صوفیان:
دیگر:
به:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
آمد:
آغاز:
ناز:
این:
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
از:
کجاست:
ساز:
عراق:
ساخت:
آهنگ:
بازگشت:
راه:
حجاز:
ای:
دل:
ما:
پناه:
خدا:
رویم:
زآنچ:
آستین:
کوته:
دست:
دراز:
صنعت:
مکن:
هر:
محبت:
نه:
راست:
باخت:
عشقش:
روی:
معنی:
فراز:
فردا:
پیشگاه:
حقیقت:
شود:
پدید:
شرمنده:
ره:
عمل:
بر:
مجاز:
کبک:
خوش:
خرام:
کجا:
میروی:
بایست:
غره:
مشو:
گربه:
زاهد: با تقوا، پارسا، کسی که دنیا را به خاطر آخرت ترک گوید // در شعر حافظ زاهد معمولا بار معنایی مثبتی ندارد و کنایهای است به افراد ریا کار که دین را بهانهی نیات خود میکنند یا کسانی که عشق به خدا و معبود را درست درک نکرده و تنها درگیر ظواهر دین هستند. حافظ معمولا در مقابل زاهد، خود یا کسانی را قرار میدهد که با عبارات چون رند، عارف یا امثال اینها خطابشان میکند
نماز:
حافظ:
ملامت: سرزنش کردن، نکوهش کردن، بدگویی، تقبیح، توبیخ، سرزنش، شماتت، طعنه، سرکوفت
رندان:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
را:
ز:
زهد: نخواستن چیزی و ترک کردن آن، دوری جستن از دنیا و تنها به عبادات پرداختن، بیاعتنایی به دنیا، پرهیزکاری، پارسایی، تعبد، تقدس، ورع // در اشعار حافظ زاهد معمولا ریاکار است و زهد عمل ریاکارانهی زاهد، پس میتوان در اکثر اشعار زهد را به ریا نیز تعبیر کرد.
ریا:
بینیاز:
۲-
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
صوفی: پیرو طریقه تصوف، پشمینهپوش
نهاد:
دام:
و:
سر:
حقه:
باز:
کرد:
بنیاد: پایه، اصل، شالوده
مکر:
با:
فلک: آسمان، عالم، گردون
بازی:
چرخ:
بشکندش:
بیضه:
در:
کلاه:
زیرا:
که:
عرض:
شعبده:
اهل:
راز:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
بیا:
شاهد: کسی که واقعهای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوبرو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
رعنای:
صوفیان:
دیگر:
به:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
آمد:
آغاز:
ناز:
این:
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
از:
کجاست:
ساز:
عراق:
ساخت:
آهنگ:
بازگشت:
راه:
حجاز:
ای:
دل:
ما:
پناه:
خدا:
رویم:
زآنچ:
آستین:
کوته:
دست:
دراز:
صنعت:
مکن:
هر:
محبت:
نه:
راست:
باخت:
عشقش:
روی:
معنی:
فراز:
فردا:
پیشگاه:
حقیقت:
شود:
پدید:
شرمنده:
ره:
عمل:
بر:
مجاز:
کبک:
خوش:
خرام:
کجا:
میروی:
بایست:
غره:
مشو:
گربه:
زاهد: با تقوا، پارسا، کسی که دنیا را به خاطر آخرت ترک گوید // در شعر حافظ زاهد معمولا بار معنایی مثبتی ندارد و کنایهای است به افراد ریا کار که دین را بهانهی نیات خود میکنند یا کسانی که عشق به خدا و معبود را درست درک نکرده و تنها درگیر ظواهر دین هستند. حافظ معمولا در مقابل زاهد، خود یا کسانی را قرار میدهد که با عبارات چون رند، عارف یا امثال اینها خطابشان میکند
نماز:
حافظ:
ملامت: سرزنش کردن، نکوهش کردن، بدگویی، تقبیح، توبیخ، سرزنش، شماتت، طعنه، سرکوفت
رندان:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
را:
ز:
زهد: نخواستن چیزی و ترک کردن آن، دوری جستن از دنیا و تنها به عبادات پرداختن، بیاعتنایی به دنیا، پرهیزکاری، پارسایی، تعبد، تقدس، ورع // در اشعار حافظ زاهد معمولا ریاکار است و زهد عمل ریاکارانهی زاهد، پس میتوان در اکثر اشعار زهد را به ریا نیز تعبیر کرد.
ریا:
بینیاز:
شرح ابیات
۱-۲-