غزل شماره ۱۶۵
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
بحر: هزج مثمن سالم
مرا:
مهر: محبت، دوستی، مودت، نرمدلی، شفقت و مروت // آفتاب، خورشید، شید، میترا
سیه:
چشمان:
ز:
سر:
بیرون:
نخواهد:
شد:
قضای:
آسمان:
است:
این:
و:
دیگرگون:
رقیب: کسی که رقابت میکند، هر یک از دونفری که به یک نفر عشق میورزند، نگهبان، پاسبان، محافظ
آزارها:
فرمود:
جای:
آشتی:
نگذاشت:
مگر:
آه:
سحرخیزان:
سوی:
گردون: چرخ و فلک گردنده، این دنیا
روز:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
کاری:
به:
جز:
رندی:
نفرمودند:
هر:
آن:
قسمت:
که:
جا:
رفت:
از:
افزون:
خدا:
را:
محتسب:
ما:
فریاد:
دف:
نی:
بخش:
ساز:
شرع:
افسانه: سرگذشت و حکایت
بیقانون:
مجال:
من:
همین:
باشد:
پنهان:
عشق:
او:
ورزم:
کنار:
بوس:
آغوشش:
چه:
گویم:
چون:
شراب:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی میدهد
امن:
یار:
مهربان:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
دلا:
کی:
شود:
کارت:
اگر:
اکنون:
مشوی:
ای:
دیده:
نقش:
غم:
لوح:
سینه:
حافظ:
زخم:
تیغ:
دلدار:
رنگ:
خون:
۲-
بحر: هزج مثمن سالم
مرا:
مهر: محبت، دوستی، مودت، نرمدلی، شفقت و مروت // آفتاب، خورشید، شید، میترا
سیه:
چشمان:
ز:
سر:
بیرون:
نخواهد:
شد:
قضای:
آسمان:
است:
این:
و:
دیگرگون:
رقیب: کسی که رقابت میکند، هر یک از دونفری که به یک نفر عشق میورزند، نگهبان، پاسبان، محافظ
آزارها:
فرمود:
جای:
آشتی:
نگذاشت:
مگر:
آه:
سحرخیزان:
سوی:
گردون: چرخ و فلک گردنده، این دنیا
روز:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
کاری:
به:
جز:
رندی:
نفرمودند:
هر:
آن:
قسمت:
که:
جا:
رفت:
از:
افزون:
خدا:
را:
محتسب:
ما:
فریاد:
دف:
نی:
بخش:
ساز:
شرع:
افسانه: سرگذشت و حکایت
بیقانون:
مجال:
من:
همین:
باشد:
پنهان:
عشق:
او:
ورزم:
کنار:
بوس:
آغوشش:
چه:
گویم:
چون:
شراب:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی میدهد
امن:
یار:
مهربان:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
دلا:
کی:
شود:
کارت:
اگر:
اکنون:
مشوی:
ای:
دیده:
نقش:
غم:
لوح:
سینه:
حافظ:
زخم:
تیغ:
دلدار:
رنگ:
خون:
شرح ابیات
۱-۲-