غزل شماره ۱۸۲

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
حسب:
حالی:
ننوشتی:
و:
شد:
ایامی:
چند:
محرمی:
کو:
که:
فرستم:
به:
تو:
پیغامی:
ما:
بدان:
مقصد:
عالی:
نتوانیم:
رسید:
هم:
مگر:
پیش:
نهد:
لطف: نرمی، بخشش، محبت، ملایمت، مهربانی، نیکی
شما:
گامی:
چون:
می:
از:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانه‌ی زمستانی
سبو:
رفت:
گل:
افکند:
نقاب:
فرصت:
عیش: خوشی، شادمانی، خوش‌گذرانی، زیستن، زندگی
نگه:
دار:
بزن:
جامی:
قند:
آمیخته:
با:
نه:
علاج:
دل:
ماست:
بوسه‌ای:
برآمیز:
دشنامی:
زاهد: با تقوا، پارسا، کسی که دنیا را به خاطر آخرت ترک گوید // در شعر حافظ زاهد معمولا بار معنایی مثبتی ندارد و کنایه‌ای است به افراد ریا کار که دین را بهانه‌ی نیات خود می‌کنند یا کسانی که عشق به خدا و معبود را درست درک نکرده و تنها درگیر ظواهر دین هستند. حافظ معمولا در مقابل زاهد، خود یا کسانی را قرار می‌دهد که با عبارات چون رند، عارف یا امثال اینها خطابشان می‌کند
کوچه:
رندان:
سلامت: تندرستی // پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی‌عیبی، بی‌گزند شدن، از عیب وآفت رهایی یافتن // در تصوف، حفظ و رعایت رسوم، مقابل ملامت
بگذر:
تا:
خرابت:
نکند:
صحبت:
بدنامی:
عیب:
جمله:
چو:
گفتی:
هنرش:
نیز:
بگو:
نفی:
حکمت:
مکن:
بهر:
عامی:
ای:
گدایان:
خرابات: ویرانه‌ها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش‌وعشرت و محل باده‌پیمایی و عشق‌ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش‌ونوش سرگرم می‌شدند // در تصوف مقام و مرتبه‌ی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
خدا:
یار:
شماست:
چشم:
انعام:
مدارید:
ز:
انعامی:
پیر:
میخانه:
چه:
خوش:
گفت:
دردی:
کش:
خویش:
مگو:
حال:
سوخته:
خامی:
حافظ:
شوق:
رخ: صورت، چهره، رخسار، سیما // برج قلعه // پهلوان، جنگجو // سیمرغ، عنقا
مهر: محبت، دوستی، مودت، نرم‌دلی، شفقت و مروت // آفتاب، خورشید، شید، میترا
فروغ: روشنی، پرتو، تابش، روشنایی، روشنی، نور، جذابیت
بسوخت:
کامگارا:
نظری:
کن:
سوی:
ناکامی:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی