غزل شماره ۲۱۳

گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دل‌نگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روان است که بود
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
گوهر:
مخزن:
اسرار:
همان:
است:
که:
بود:
حقه:
مهر: محبت، دوستی، مودت، نرم‌دلی، شفقت و مروت // آفتاب، خورشید، شید، میترا
بدان:
و:
نشان:
عاشقان:
زمره:
ارباب:
امانت:
باشند:
لاجرم:
چشم:
گهربار:
از:
صبا: نام بادی که از سمت مشرق می‌وزد، مجاز از پیام‌آور میان عاشق و معشوق
پرس:
ما:
را:
همه:
شب:
تا:
دم:
صبح:
بوی:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
تو:
مونس:
جان:
طالب:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی می‌دهد
گهر:
نیست:
وگرنه:
خورشید:
همچنان:
در:
عمل:
معدن:
کان:
کشته:
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه // دلربای، عشوه، کرشمه، لوندی، نازکردن
خود:
به:
زیارت:
دریاب:
زان:
بیچاره:
دل‌نگران:
رنگ:
خون:
دل:
نهان:
می‌داری:
لب:
عیان:
هندوی:
گفتم:
دگر:
ره:
نزند:
سال‌ها:
رفت:
سیرت:
سان:
حافظا:
بازنما:
قصه:
خونابه:
بر:
این:
چشمه:
آب:
روان:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی