غزل شماره ۲۳۸

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم
شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
جهان:
بر:
ابروی:
عید:
از:
هلال:
وسمه:
کشید:
در:
یار:
باید:
دید:
شکسته:
گشت:
چو:
پشت:
قامت: قد، بلندی تنه‌ی آدمی، اندام
من:
کمان:
یارم:
بازکشید:
مگر:
نسیم:
خطت:
صبح:
چمن:
بگذشت:
که:
گل:
به:
بوی:
تو:
تن:
جامه:
درید:
نبود:
چنگ:
و:
رباب: نام سازی است شبیه به به تار که کاسه‌ی آن کوچک‌تر است و با کمانه یا آرشه نواخته می‌شده
نبید:
عود:
بود:
وجود:
آغشته:
گلاب:
بیا:
با:
بگویم:
غم:
ملالت:
دل:
چرا:
بی:
ندارم:
مجال:
گفت:
شنید:
بهای:
وصل:
گر:
جان:
خریدارم:
جنس:
خوب:
مبصر:
هر:
چه:
خرید:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین می‌گردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغ‌تر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده می‌باشد.
روی:
شام:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
می‌دیدم:
شبم:
روشن:
روز:
می‌گردید:
لب:
رسید:
مرا:
برنیامد:
کام: خواسته‌ی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی
سر:
امید:
طلب:
نرسید:
ز:
شوق:
حافظ:
نوشت:
حرفی:
چند:
بخوان:
نظمش:
گوش:
کن:
مروارید:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی