غزل شماره ۲۶۵
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن
میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مثمن محذوف
برنیامد:
از:
تمنای:
لبت:
کامم:
هنوز:
بر:
امید:
جام:
لعلت:
دردی:
آشامم:
روز:
اول:
رفت:
دینم:
در:
سر:
زلفین:
تو:
تا:
چه:
خواهد:
شد:
این:
سودا:
سرانجامم:
ساقیا:
یک:
جرعهای:
زان:
آب:
آتشگون:
که:
من:
میان:
پختگان:
عشق:
او:
خامم:
خطا:
گفتم:
شبی:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
را:
مشک:
ختن:
میزند:
هر:
لحظه:
تیغی:
مو:
اندامم:
پرتو:
روی:
خلوتم:
دید:
آفتاب:
میرود:
چون:
سایه:
دم:
و:
بامم:
نام:
رفتهست:
روزی:
لب:
جانان: دلبری که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب
به:
سهو:
اهل:
دل:
بوی:
جان:
میآید:
نامم:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
دادهست:
ما:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی میدهد
جرعه:
جامی:
مدهوش:
آن:
جامم:
ای:
گفتی:
بده:
باشدت:
آرام:
غمهایش:
سپردم:
نیست:
آرامم:
قلم:
آورد:
حافظ:
قصه:
لبش:
حیوان:
ز:
اقلامم:
۲-
بحر: رمل مثمن محذوف
برنیامد:
از:
تمنای:
لبت:
کامم:
هنوز:
بر:
امید:
جام:
لعلت:
دردی:
آشامم:
روز:
اول:
رفت:
دینم:
در:
سر:
زلفین:
تو:
تا:
چه:
خواهد:
شد:
این:
سودا:
سرانجامم:
ساقیا:
یک:
جرعهای:
زان:
آب:
آتشگون:
که:
من:
میان:
پختگان:
عشق:
او:
خامم:
خطا:
گفتم:
شبی:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
را:
مشک:
ختن:
میزند:
هر:
لحظه:
تیغی:
مو:
اندامم:
پرتو:
روی:
خلوتم:
دید:
آفتاب:
میرود:
چون:
سایه:
دم:
و:
بامم:
نام:
رفتهست:
روزی:
لب:
جانان: دلبری که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب
به:
سهو:
اهل:
دل:
بوی:
جان:
میآید:
نامم:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
دادهست:
ما:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری میدهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی میدهد
جرعه:
جامی:
مدهوش:
آن:
جامم:
ای:
گفتی:
بده:
باشدت:
آرام:
غمهایش:
سپردم:
نیست:
آرامم:
قلم:
آورد:
حافظ:
قصه:
لبش:
حیوان:
ز:
اقلامم:
شرح ابیات
۱-۲-