غزل شماره ۲۷۷

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
فکر:
بلبل:
همه:
آن:
است:
که:
گل:
شد:
یارش:
در:
اندیشه:
چون:
عشوه:
کند:
کارش:
دلربایی:
نیست:
عاشق:
بکشند:
خواجه: آقا، مهتر، بزرگ، صاحب، سرور، دولتمند، مال‌دار، شیخ، خداوند
باشد:
غم:
خدمتگارش:
جای:
خون:
موج:
زند:
دل:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی می‌دهد
زین:
تغابن:
خزف:
می‌شکند:
بازارش:
از:
فیض:
آموخت:
سخن:
ور:
نه:
نبود:
این:
قول:
و:
غزل:
تعبیه:
منقارش:
ای:
کوچه:
معشوقه:
ما:
می‌گذری:
بر:
حذر: پرهیزکردن، بیم داشتن، ترسیدن، تجتناب، احتیاط، دوری، کناره‌گیری
باش:
سر:
دیوارش:
سفرکرده:
صد:
قافله:
همره:
اوست:
هر:
کجا:
هست:
خدایا:
به:
سلامت: تندرستی // پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی‌عیبی، بی‌گزند شدن، از عیب وآفت رهایی یافتن // در تصوف، حفظ و رعایت رسوم، مقابل ملامت
دارش:
صحبت:
عافیتت:
گر:
چه:
خوش:
افتاد:
جانب:
عشق:
عزیز:
فرومگذارش:
صوفی: پیرو طریقه تصوف، پشمینه‌پوش
سرخوش:
دست:
کج:
کرد:
کلاه:
دو:
جام:
دگر:
آشفته:
شود:
دستارش:
حافظ:
دیدار:
تو:
خوگر:
شده:
بود:
نازپرورد:
وصال: دست یافتن به چیزی، رسیدن / در تصوف رسیدن به مرحله‌ی فنا فی‌الله، رسیدن به معشوق ازلی و با او یکی شدن
مجو:
آزارش:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی