غزل شماره ۳۱۱
عاشق روی جوانی خوش نوخاستهام
وز خدا دولت این غم به دعا خواستهام
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز
هم بدین کار کمربسته و برخاستهام
با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار
در غم افزودهام آنچ از دل و جان کاستهام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاستهام
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
عاشق:
روی:
جوانی:
خوش:
نوخاستهام:
وز:
خدا:
دولت: دارایی، ثروت، مال // زمان حکومت بر یک منطقه // آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد // گردش نیکی به سود کسی
این:
غم:
به:
دعا: خواهش، خواسته
خواستهام:
و:
رند: /۱-معنای عام/ زیرک، زرنگ، حیلهگر، بیقید، لاابالی، /۲-در شعر حافظ/ این کلمه بار معنایی مثبت دارد، در فرهنگ تصوف رند به کسی میگویند که در باطن پاکتر از آنچه در ظاهر نشان میدهد است، کسی که شاید در ظاهر شایسته سرزنش باشد، اما در اصل شایستهی ستایش و تحسین است، رند در شعر حافظ کسی است که ریاکار نیست، تظاهر نمیکند، عارف است نه زاهد، شاید تمام وقت خود را به پرستش ظاهری مشغول نباشد و حتی از شراب و شرابخواری و امثال اینها حرف بزند، اما در باطن عاشق است و نیت تمام اعمالش از روی عشق است و این که خودش و خدایش میدانند که جز وصل دوست چیزی نمیخواهد برایش کافی است.
نظربازم:
میگویم:
فاش:
تا:
بدانی:
که:
چندین:
هنر:
آراستهام:
شرمم:
از:
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکهای از پارچهی لباس // در تصوف، جبهای که از دست پیر میپوشیدند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد
آلوده:
خود:
میآید:
بر:
او:
وصله:
صد:
شعبده:
پیراستهام:
بسوز:
غمش:
ای:
شمع:
اینک:
من:
نیز:
هم:
بدین:
کار:
کمربسته:
برخاستهام:
با:
چنین:
حیرتم:
دست:
بشد:
صرفه: نفع، فایده، بهره
در:
افزودهام:
آنچ:
دل:
جان:
کاستهام:
همچو:
حافظ:
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
روم:
جامه:
قبا:
بو:
کشد:
آن:
دلبر:
۲-
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
عاشق:
روی:
جوانی:
خوش:
نوخاستهام:
وز:
خدا:
دولت: دارایی، ثروت، مال // زمان حکومت بر یک منطقه // آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد // گردش نیکی به سود کسی
این:
غم:
به:
دعا: خواهش، خواسته
خواستهام:
و:
رند: /۱-معنای عام/ زیرک، زرنگ، حیلهگر، بیقید، لاابالی، /۲-در شعر حافظ/ این کلمه بار معنایی مثبت دارد، در فرهنگ تصوف رند به کسی میگویند که در باطن پاکتر از آنچه در ظاهر نشان میدهد است، کسی که شاید در ظاهر شایسته سرزنش باشد، اما در اصل شایستهی ستایش و تحسین است، رند در شعر حافظ کسی است که ریاکار نیست، تظاهر نمیکند، عارف است نه زاهد، شاید تمام وقت خود را به پرستش ظاهری مشغول نباشد و حتی از شراب و شرابخواری و امثال اینها حرف بزند، اما در باطن عاشق است و نیت تمام اعمالش از روی عشق است و این که خودش و خدایش میدانند که جز وصل دوست چیزی نمیخواهد برایش کافی است.
نظربازم:
میگویم:
فاش:
تا:
بدانی:
که:
چندین:
هنر:
آراستهام:
شرمم:
از:
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکهای از پارچهی لباس // در تصوف، جبهای که از دست پیر میپوشیدند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد
آلوده:
خود:
میآید:
بر:
او:
وصله:
صد:
شعبده:
پیراستهام:
بسوز:
غمش:
ای:
شمع:
اینک:
من:
نیز:
هم:
بدین:
کار:
کمربسته:
برخاستهام:
با:
چنین:
حیرتم:
دست:
بشد:
صرفه: نفع، فایده، بهره
در:
افزودهام:
آنچ:
دل:
جان:
کاستهام:
همچو:
حافظ:
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
روم:
جامه:
قبا:
بو:
کشد:
آن:
دلبر:
شرح ابیات
۱-۲-