غزل شماره ۳۵۰
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه
پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
به:
عزم:
توبه:
سحر:
گفتم:
استخاره:
کنم:
بهار:
شکن:
میرسد:
چه:
چاره:
سخن:
درست:
بگویم:
نمیتوانم:
دید:
که:
می:
خورند:
حریفان:
و:
من:
نظاره:
چو:
غنچه:
با:
لب:
خندان:
یاد:
مجلس:
شاه:
پیاله: ظرفی که در آن آشامیدنی بنوشند، جام، ساعر، فنجان، صراحی، قدح، کاسه // در تصوف، صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود // در تصوف، هر ذره از ذرات موجود که شخص عارف از آن بادهی معرفت نوشد
گیرم:
از:
شوق:
جامه:
پاره:
دور:
لاله:
دماغ:
مرا:
علاج:
کنید:
گر:
میانه:
بزم: جسن، مجلس شادی، مجلس عیش و عشرت و باهگساری
طرب: شادی، شادمانی، خوشی، سرور، نشاط، رامش، عیش، عشرت
کناره:
ز:
روی:
دوست:
چون:
گل:
مراد: خواسته، آرزو، مقصود، منظور، آنچه که موجب کامرانی و موفقیت شود // در تصوف، پیر، پیشوا، رهبر، فطب
شکفت:
حواله:
سر:
دشمن:
سنگ:
خاره: سنگ خارا، گرانیت، سنگ سخت و محکم // پتکی که آهنگران با آن بر روی سندان میکوبند
گدای:
میکدهام:
لیک:
وقت:
مستی:
بین:
ناز:
بر:
فلک: آسمان، عالم، گردون
حکم:
ستاره:
نیست:
ره:
رسم:
لقمه:
پرهیزی:
چرا:
ملامت: سرزنش کردن، نکوهش کردن، بدگویی، تقبیح، توبیخ، سرزنش، شماتت، طعنه، سرکوفت
رند: /۱-معنای عام/ زیرک، زرنگ، حیلهگر، بیقید، لاابالی، /۲-در شعر حافظ/ این کلمه بار معنایی مثبت دارد، در فرهنگ تصوف رند به کسی میگویند که در باطن پاکتر از آنچه در ظاهر نشان میدهد است، کسی که شاید در ظاهر شایسته سرزنش باشد، اما در اصل شایستهی ستایش و تحسین است، رند در شعر حافظ کسی است که ریاکار نیست، تظاهر نمیکند، عارف است نه زاهد، شاید تمام وقت خود را به پرستش ظاهری مشغول نباشد و حتی از شراب و شرابخواری و امثال اینها حرف بزند، اما در باطن عاشق است و نیت تمام اعمالش از روی عشق است و این که خودش و خدایش میدانند که جز وصل دوست چیزی نمیخواهد برایش کافی است.
شرابخواره:
تخت:
بنشانم:
بتی:
سلطانی:
سنبل:
سمنش:
ساز:
طوق:
یاره:
باده: نوشیدنی مستیآور، شراب، مِی
خوردن:
پنهان:
ملول:
شد:
حافظ:
بانگ:
بربط:
نی:
رازش:
آشکاره:
۲-
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
به:
عزم:
توبه:
سحر:
گفتم:
استخاره:
کنم:
بهار:
شکن:
میرسد:
چه:
چاره:
سخن:
درست:
بگویم:
نمیتوانم:
دید:
که:
می:
خورند:
حریفان:
و:
من:
نظاره:
چو:
غنچه:
با:
لب:
خندان:
یاد:
مجلس:
شاه:
پیاله: ظرفی که در آن آشامیدنی بنوشند، جام، ساعر، فنجان، صراحی، قدح، کاسه // در تصوف، صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود // در تصوف، هر ذره از ذرات موجود که شخص عارف از آن بادهی معرفت نوشد
گیرم:
از:
شوق:
جامه:
پاره:
دور:
لاله:
دماغ:
مرا:
علاج:
کنید:
گر:
میانه:
بزم: جسن، مجلس شادی، مجلس عیش و عشرت و باهگساری
طرب: شادی، شادمانی، خوشی، سرور، نشاط، رامش، عیش، عشرت
کناره:
ز:
روی:
دوست:
چون:
گل:
مراد: خواسته، آرزو، مقصود، منظور، آنچه که موجب کامرانی و موفقیت شود // در تصوف، پیر، پیشوا، رهبر، فطب
شکفت:
حواله:
سر:
دشمن:
سنگ:
خاره: سنگ خارا، گرانیت، سنگ سخت و محکم // پتکی که آهنگران با آن بر روی سندان میکوبند
گدای:
میکدهام:
لیک:
وقت:
مستی:
بین:
ناز:
بر:
فلک: آسمان، عالم، گردون
حکم:
ستاره:
نیست:
ره:
رسم:
لقمه:
پرهیزی:
چرا:
ملامت: سرزنش کردن، نکوهش کردن، بدگویی، تقبیح، توبیخ، سرزنش، شماتت، طعنه، سرکوفت
رند: /۱-معنای عام/ زیرک، زرنگ، حیلهگر، بیقید، لاابالی، /۲-در شعر حافظ/ این کلمه بار معنایی مثبت دارد، در فرهنگ تصوف رند به کسی میگویند که در باطن پاکتر از آنچه در ظاهر نشان میدهد است، کسی که شاید در ظاهر شایسته سرزنش باشد، اما در اصل شایستهی ستایش و تحسین است، رند در شعر حافظ کسی است که ریاکار نیست، تظاهر نمیکند، عارف است نه زاهد، شاید تمام وقت خود را به پرستش ظاهری مشغول نباشد و حتی از شراب و شرابخواری و امثال اینها حرف بزند، اما در باطن عاشق است و نیت تمام اعمالش از روی عشق است و این که خودش و خدایش میدانند که جز وصل دوست چیزی نمیخواهد برایش کافی است.
شرابخواره:
تخت:
بنشانم:
بتی:
سلطانی:
سنبل:
سمنش:
ساز:
طوق:
یاره:
باده: نوشیدنی مستیآور، شراب، مِی
خوردن:
پنهان:
ملول:
شد:
حافظ:
بانگ:
بربط:
نی:
رازش:
آشکاره:
شرح ابیات
۱-۲-