غزل شماره ۳۷۵

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می‌نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم
کو جلوه‌ای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
حافظ نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
صوفی: پیرو طریقه تصوف، پشمینه‌پوش
بیا:
که:
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکه‌ای از پارچه‌ی لباس // در تصوف، جبه‌ای که از دست پیر می‌پوشیدند و گاهی از تکه‌های گوناگون دوخته می‌شد
سالوس: مکار، حیله‌گر، ریاکار / (اسم) مکر، حیله
برکشیم:
وین:
نقش:
زرق:
را:
خط:
بطلان:
به:
سر:
کشیم:
نذر:
و:
فتوح:
صومعه: عبادتگاه
در:
وجه:
می‌نهیم:
دلق: جبه، عبا، خرقه // پست، فرومایه
ریا:
آب:
خرابات: ویرانه‌ها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش‌وعشرت و محل باده‌پیمایی و عشق‌ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش‌ونوش سرگرم می‌شدند // در تصوف مقام و مرتبه‌ی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
فردا:
اگر:
نه:
روضه: باغ، گلستان، بهشت، باغ بهشت
رضوان:
ما:
دهند:
غلمان:
ز:
حور:
جنت: بهشت
درکشیم:
بیرون:
جهیم:
سرخوش:
از:
بزم: جسن، مجلس شادی، مجلس عیش و عشرت و باه‌گساری
صوفیان:
غارت:
کنیم:
باده: نوشیدنی مستی‌آور، شراب، مِی
شاهد: کسی که واقعه‌ای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوب‌رو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
بر:
عشرت:
ور:
حسرت:
کشندمان:
روزی:
رخت:
جان:
جهانی:
دگر:
خدا:
تتق:
غیب:
منزویست:
مستانه‌اش:
نقاب:
رخسار:
کو:
جلوه‌ای:
ابروی:
او:
تا:
چو:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین می‌گردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغ‌تر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده می‌باشد.
نو:
گوی: توپ، کره، گلوله // گلوله‌ای که از چوب می‌سازند و با آن چوگان، بازی می‌کنند
سپهر:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانه‌ی زمستانی
چوگان: چوب سر کج، چوب گوی زنی که دسته‌ی آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است، نوعی ورزش دسته جمعی که بازیکنان سوار بر اسب سعی می‌کنندبه وسیله‌ی چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند
زر:
حافظ:
حد:
ماست:
چنین:
لاف‌ها:
زدن:
پای:
گلیم:
خویش:
چرا:
بیشتر:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی