غزل شماره ۳۹۳

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
منم:
که:
شهره:
شهرم:
به:
عشق:
ورزیدن:
دیده:
نیالوده‌ام:
بد:
دیدن:
وفا:
کنیم:
و:
ملامت: سرزنش کردن، نکوهش کردن، بدگویی، تقبیح، توبیخ، سرزنش، شماتت، طعنه، سرکوفت
کشیم:
خوش:
باشیم:
در:
طریقت: راه، روش، آیین، کیش، مرام، مذهب //در تصوف/ روش اهل صفا و سلوک، تزکیه‌ی باطن // دومین منزل از منازل سه گانه از باب سلوک که عبارتست از شریعت - طریقت - حقیقت، و آن در اصطلاح صوفیان راهی است که رساننده کسان به سوی خدای تعالی است و این راه اخصّ از شریعت است که انسان را به بهشت می رساند زیرا هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح عبادی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ما سوی الله. طریقت راه دل است که به توحید می رسد.
ما:
کافریست:
رنجیدن:
پیر:
میکده:
گفتم:
چیست:
راه:
نجات:
بخواست:
جام:
می:
گفت:
عیب:
پوشیدن:
مراد: خواسته، آرزو، مقصود، منظور، آنچه که موجب کامرانی و موفقیت شود // در تصوف، پیر، پیشوا، رهبر، فطب
دل:
ز:
تماشای:
باغ:
عالم:
دست:
مردم:
چشم:
از:
رخ: صورت، چهره، رخسار، سیما // برج قلعه // پهلوان، جنگجو // سیمرغ، عنقا
تو:
گل:
چیدن:
پرستی:
آن:
نقش:
خود:
زدم:
بر:
آب:
تا:
خراب:
کنم:
پرستیدن:
رحمت:
سر:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
واثقم:
ور:
نه:
کشش:
چو:
نبود:
سو:
چه:
سود:
کوشیدن:
عنان:
خواهیم:
تافت:
زین:
مجلس:
وعظ: پند دادن، نصیحت کردن
بی:
عملان:
واجب:
است:
نشنیدن:
خط:
یار:
بیاموز:
مهر: محبت، دوستی، مودت، نرم‌دلی، شفقت و مروت // آفتاب، خورشید، شید، میترا
با:
خوب:
گرد:
عارض: . عرض‌کننده، عریضه‌دهنده، شاکی // رویداد، پیشامد، حادثه // در فلسفه، ویژگی آنچه پیدا می‌شود و می‌گذرد و ثابت نیست // فرمانده‌ی لشکر // رخسار، چهره، روی
خوبان:
گردیدن:
مبوس:
جز:
لب:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری می‌دهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
حافظ:
زهدفروشان:
خطاست:
بوسیدن:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی