غزل شماره ۴۰۱

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مثمن محذوف
چون:
شوم:
خاک:
رهش:
دامن:
بیفشاند:
ز:
من:
ور:
بگویم:
دل:
بگردان:
رو:
بگرداند:
روی:
رنگین:
را:
به:
هر:
کس:
می‌نماید:
همچو:
گل:
بازپوشان:
بازپوشاند:
چشم:
خود:
گفتم:
آخر:
یک:
نظر:
سیرش:
ببین:
گفت:
می‌خواهی:
مگر:
تا:
جوی:
خون:
راند:
او:
خونم:
تشنه:
و:
بر:
لبش:
شود:
کام: خواسته‌ی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی
بستانم:
از:
یا:
داد:
بستاند:
گر:
چو:
فرهادم:
تلخی:
جان:
برآید:
باک:
نیست:
بس:
حکایت‌های:
شیرین:
باز:
می‌ماند:
شمعش:
پیش:
میرم:
غمم:
خندان:
برنجم:
خاطر:
نازک:
برنجاند:
دوستان:
داده‌ام:
بهر:
دهانش:
بنگرید:
کو:
چیزی:
مختصر:
صبر:
کن:
حافظ:
که:
زین:
دست:
باشد:
درس:
غم:
عشق:
در:
گوشه‌ای:
افسانه‌ای:
خواند:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی