غزل شماره ۴۱۴

گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
بحر: رجز مثمن مطوی مخبون
گلبن:
عیش: خوشی، شادمانی، خوش‌گذرانی، زیستن، زندگی
می‌دمد:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری می‌دهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
گلعذار:
کو:
باد:
بهار:
می‌وزد:
باده: نوشیدنی مستی‌آور، شراب، مِی
خوشگوار:
هر:
گل:
نو:
ز:
گلرخی:
یاد:
همی‌کند:
ولی:
گوش:
سخن:
شنو:
کجا:
دیده:
اعتبار:
مجلس:
بزم: جسن، مجلس شادی، مجلس عیش و عشرت و باه‌گساری
را:
غالیه:
مراد: خواسته، آرزو، مقصود، منظور، آنچه که موجب کامرانی و موفقیت شود // در تصوف، پیر، پیشوا، رهبر، فطب
نیست:
ای:
دم:
صبح:
خوش:
نفس:
نافه:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
یار:
حسن:
فروشی:
گلم:
تحمل:
صبا: نام بادی که از سمت مشرق می‌وزد، مجاز از پیام‌آور میان عاشق و معشوق
دست:
زدم:
به:
خون:
دل:
بهر:
خدا:
نگار:
شمع:
سحرگهی:
اگر:
لاف: . گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده‌از‌حد // خودستایی
عارض: . عرض‌کننده، عریضه‌دهنده، شاکی // رویداد، پیشامد، حادثه // در فلسفه، ویژگی آنچه پیدا می‌شود و می‌گذرد و ثابت نیست // فرمانده‌ی لشکر // رخسار، چهره، روی
تو:
زد:
خصم:
زبان:
دراز:
شد:
خنجر:
آبدار:
گفت:
مگر:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی می‌دهد
من:
بوسه:
نداری:
آرزو:
مردم:
از:
این:
هوس:
قدرت:
و:
اختیار:
حافظ:
چه:
در:
خازن:
گنج:
حکمت:
است:
غم:
روزگار:
دون:
طبع:
گزار:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی