غزل شماره ۴۲۲
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
با:
سلسله: حلقههای فلری به هم پیوسته، زنجیر // در تصوف، هر یک از فرقههای صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
دراز:
آمدهای:
فرصتت:
باد:
دیوانه:
نواز:
ساعتی:
ناز:
مفرما:
و:
بگردان:
عادت:
چون:
به:
پرسیدن:
ارباب:
نیاز:
پیش:
بالای:
تو:
میرم:
چه:
صلح:
جنگ:
هر:
حال:
برازنده:
آب:
آتش:
هم:
آمیختهای:
از:
لب:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی میدهد
چشم:
بد:
دور:
بس:
شعبده:
بازآمدهای:
آفرین:
بر:
دل:
نرم:
بهر:
ثواب: پاداش کار حوب و پسندیده در جهان آخرت // کار خوب و پسندیده، کار نیک، احسان، نیکی // اجر، پاداش، مزد
کشته:
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه // دلربای، عشوه، کرشمه، لوندی، نازکردن
خود:
را:
نماز:
زهد: نخواستن چیزی و ترک کردن آن، دوری جستن از دنیا و تنها به عبادات پرداختن، بیاعتنایی به دنیا، پرهیزکاری، پارسایی، تعبد، تقدس، ورع // در اشعار حافظ زاهد معمولا ریاکار است و زهد عمل ریاکارانهی زاهد، پس میتوان در اکثر اشعار زهد را به ریا نیز تعبیر کرد.
من:
سنجد:
یغمای:
دلم:
مست:
آشفته:
خلوتگه:
راز:
گفت:
حافظ:
دگرت:
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکهای از پارچهی لباس // در تصوف، جبهای که از دست پیر میپوشیدند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد
شراب:
آلودهست:
مگر:
مذهب:
این:
طایفه:
۲-
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
با:
سلسله: حلقههای فلری به هم پیوسته، زنجیر // در تصوف، هر یک از فرقههای صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
دراز:
آمدهای:
فرصتت:
باد:
دیوانه:
نواز:
ساعتی:
ناز:
مفرما:
و:
بگردان:
عادت:
چون:
به:
پرسیدن:
ارباب:
نیاز:
پیش:
بالای:
تو:
میرم:
چه:
صلح:
جنگ:
هر:
حال:
برازنده:
آب:
آتش:
هم:
آمیختهای:
از:
لب:
لعل: سنگی قیمتی به رنگ قرمز(سرخ)، مجازاً شراب انگوری نیز معنی میدهد
چشم:
بد:
دور:
بس:
شعبده:
بازآمدهای:
آفرین:
بر:
دل:
نرم:
بهر:
ثواب: پاداش کار حوب و پسندیده در جهان آخرت // کار خوب و پسندیده، کار نیک، احسان، نیکی // اجر، پاداش، مزد
کشته:
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه // دلربای، عشوه، کرشمه، لوندی، نازکردن
خود:
را:
نماز:
زهد: نخواستن چیزی و ترک کردن آن، دوری جستن از دنیا و تنها به عبادات پرداختن، بیاعتنایی به دنیا، پرهیزکاری، پارسایی، تعبد، تقدس، ورع // در اشعار حافظ زاهد معمولا ریاکار است و زهد عمل ریاکارانهی زاهد، پس میتوان در اکثر اشعار زهد را به ریا نیز تعبیر کرد.
من:
سنجد:
یغمای:
دلم:
مست:
آشفته:
خلوتگه:
راز:
گفت:
حافظ:
دگرت:
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکهای از پارچهی لباس // در تصوف، جبهای که از دست پیر میپوشیدند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد
شراب:
آلودهست:
مگر:
مذهب:
این:
طایفه:
شرح ابیات
۱-۲-