غزل شماره ۴۴۸
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح میشنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
میکنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز در این شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
در:
کوی:
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
مقامی:
داری:
جم: پادشاه بزرگ // منزه و پاکیزه // نام سلیمان و جمشید یا اسکندر هم هست، در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود منظور سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
وقت:
خودی:
ار:
دست:
به:
جامی:
با:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
و:
رخ: صورت، چهره، رخسار، سیما // برج قلعه // پهلوان، جنگجو // سیمرغ، عنقا
یار:
گذاری:
شب:
روز:
فرصتت:
باد:
خوش:
صبحی:
شامی:
صبا: نام بادی که از سمت مشرق میوزد، مجاز از پیامآور میان عاشق و معشوق
سوختگان:
بر:
سر:
ره:
منتظرند:
گر:
از:
آن:
سفرکرده:
پیامی:
خال: نقطهی سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود
سرسبز:
تو:
دانه:
عیشیست:
ولی:
کنار:
چمنش:
وه:
چه:
دامی:
بوی:
جان:
لب:
خندان:
قدح: کاسهی بزرگ، پیاله، ظرفی که در آن چیزی بیاشامند
میشنوم:
بشنو:
خواجه: آقا، مهتر، بزرگ، صاحب، سرور، دولتمند، مالدار، شیخ، خداوند
اگر:
زان:
مشامی:
چون:
هنگام:
وفا:
هیچ:
ثباتیت:
نبود:
میکنم:
شکر:
جور:
دوامی:
نام:
نیک:
طلبد:
غریبی:
شود:
تویی:
امروز:
این:
شهر:
نامی:
بس:
دعای:
سحرت:
مونس:
خواهد:
بود:
حافظ:
شبخیز:
غلامی:
۲-
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
در:
کوی:
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
مقامی:
داری:
جم: پادشاه بزرگ // منزه و پاکیزه // نام سلیمان و جمشید یا اسکندر هم هست، در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود منظور سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
وقت:
خودی:
ار:
دست:
به:
جامی:
با:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
و:
رخ: صورت، چهره، رخسار، سیما // برج قلعه // پهلوان، جنگجو // سیمرغ، عنقا
یار:
گذاری:
شب:
روز:
فرصتت:
باد:
خوش:
صبحی:
شامی:
صبا: نام بادی که از سمت مشرق میوزد، مجاز از پیامآور میان عاشق و معشوق
سوختگان:
بر:
سر:
ره:
منتظرند:
گر:
از:
آن:
سفرکرده:
پیامی:
خال: نقطهی سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود
سرسبز:
تو:
دانه:
عیشیست:
ولی:
کنار:
چمنش:
وه:
چه:
دامی:
بوی:
جان:
لب:
خندان:
قدح: کاسهی بزرگ، پیاله، ظرفی که در آن چیزی بیاشامند
میشنوم:
بشنو:
خواجه: آقا، مهتر، بزرگ، صاحب، سرور، دولتمند، مالدار، شیخ، خداوند
اگر:
زان:
مشامی:
چون:
هنگام:
وفا:
هیچ:
ثباتیت:
نبود:
میکنم:
شکر:
جور:
دوامی:
نام:
نیک:
طلبد:
غریبی:
شود:
تویی:
امروز:
این:
شهر:
نامی:
بس:
دعای:
سحرت:
مونس:
خواهد:
بود:
حافظ:
شبخیز:
غلامی:
شرح ابیات
۱-۲-