غزل شماره ۴۴۹

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می‌داری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا می‌داری
ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا می‌داری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا می‌داری
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
مهجوری:
عشاق:
روا: جایز، شایسته، سزاوار // آنچه شرع عمل به آن را جایز دانسته، مباح، حلال // پررونق، رایج // رونده // برآورده، به‌دست‌آورده‌شده
می‌داری:
عاشقان:
را:
ز:
بر:
خویش:
جدا:
تشنه:
بادیه: صحرا، بیابان، هامون // هرکجا آبادی نباشد
هم:
به:
زلالی:
دریاب:
امیدی:
در:
این:
ره:
خدا:
دل:
ببردی:
و:
بحل:
کردمت:
جان:
لیکن:
از:
دار:
نگاهش:
مرا:
ساغر: پیاله، پیاله‌ی شراب
ما:
حریفان:
دگر:
می‌نوشند:
تحمل:
نکنیم:
ار:
تو:
مگس:
حضرت:
سیمرغ:
نه:
جولانگه:
توست:
عرض:
خود:
می‌بری:
زحمت:
تقصیر:
افتادی:
محروم:
می‌نالی:
فریاد:
چرا:
حافظ:
پادشهان:
پایه:
خدمت:
طلبند:
سعی:
نابرده:
چه:
امید:
عطا:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی