غزل شماره ۴۸۰
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آنها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
در:
کشتن:
ما:
هیچ:
مدارا: اعتدال، میانهروی، ملایمت، سازش، بردباری، تحمل، با کسی نرمی و ملاطفت کردن
نکنی:
سود:
و:
سرمایه:
بسوزی:
محابا:
دردمندان:
بلا:
زهر:
هلاهل:
دارند:
قصد:
این:
قوم:
خطا:
باشد:
هان:
تا:
رنج:
را:
توان:
برد:
به:
یک:
گوشه:
چشم:
شرط:
انصاف:
نباشد:
مداوا:
دیده:
چو:
امید:
تو:
دریاست:
چرا:
تفرج:
گذری:
بر:
لب:
دریا:
نقل:
هر:
جور:
از:
خلق:
کریمت:
کردند:
قول:
صاحب:
غرضان:
است:
آنها:
گر:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
کند:
شاهد: کسی که واقعهای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوبرو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
زاهد: با تقوا، پارسا، کسی که دنیا را به خاطر آخرت ترک گوید // در شعر حافظ زاهد معمولا بار معنایی مثبتی ندارد و کنایهای است به افراد ریا کار که دین را بهانهی نیات خود میکنند یا کسانی که عشق به خدا و معبود را درست درک نکرده و تنها درگیر ظواهر دین هستند. حافظ معمولا در مقابل زاهد، خود یا کسانی را قرار میدهد که با عبارات چون رند، عارف یا امثال اینها خطابشان میکند
خدا:
جز:
می:
معشوق:
تمنا:
حافظا:
سجده:
ابروی:
محرابش:
دعایی:
ز:
سر:
صدق:
آن:
جا:
۲-
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
ای:
که:
در:
کشتن:
ما:
هیچ:
مدارا: اعتدال، میانهروی، ملایمت، سازش، بردباری، تحمل، با کسی نرمی و ملاطفت کردن
نکنی:
سود:
و:
سرمایه:
بسوزی:
محابا:
دردمندان:
بلا:
زهر:
هلاهل:
دارند:
قصد:
این:
قوم:
خطا:
باشد:
هان:
تا:
رنج:
را:
توان:
برد:
به:
یک:
گوشه:
چشم:
شرط:
انصاف:
نباشد:
مداوا:
دیده:
چو:
امید:
تو:
دریاست:
چرا:
تفرج:
گذری:
بر:
لب:
دریا:
نقل:
هر:
جور:
از:
خلق:
کریمت:
کردند:
قول:
صاحب:
غرضان:
است:
آنها:
گر:
جلوه: آشکار کردن، ظاهر ساختن، نمایش دادن، زیبایی، جاذبه
کند:
شاهد: کسی که واقعهای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوبرو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
زاهد: با تقوا، پارسا، کسی که دنیا را به خاطر آخرت ترک گوید // در شعر حافظ زاهد معمولا بار معنایی مثبتی ندارد و کنایهای است به افراد ریا کار که دین را بهانهی نیات خود میکنند یا کسانی که عشق به خدا و معبود را درست درک نکرده و تنها درگیر ظواهر دین هستند. حافظ معمولا در مقابل زاهد، خود یا کسانی را قرار میدهد که با عبارات چون رند، عارف یا امثال اینها خطابشان میکند
خدا:
جز:
می:
معشوق:
تمنا:
حافظا:
سجده:
ابروی:
محرابش:
دعایی:
ز:
سر:
صدق:
آن:
جا:
شرح ابیات
۱-۲-