غزل شماره ۱۰
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مثمن محذوف
دوش: دیشب، شب گذشته
طریقت: راه، روش، آیین، کیش، مرام، مذهب // در تصوف، روش اهل صفا و سلوک، تزکیهی باطن // دومین منزل از منازل سه گانه از باب سلوک که عبارتست از شریعت - طریقت - حقیقت، و آن در اصطلاح صوفیان راهی است که رساننده کسان به سوی خدای تعالی است و این راه اخصّ از شریعت است که انسان را به بهشت می رساند زیرا هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح عبادی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ما سوی الله. طریقت راه دل است که به توحید می رسد.
مرید: پیرو، هواخواه، علاقهمند، دوستدار، محب، ارادتمند
خمار: میفروش، شرابفروش، بادهفروش // در تصوف، پیر کامل، مرشد واصل
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
عهد: زمان، دوره
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
عهد ازل: زمان آفرینش، زمانی که تنها خدا بود و آفرینش آغاز نشده بود
تقدیر: آنچه در زمان آفرینش و در ازل برای هرکس مقدر شده است، سرنوشت
آیت: نشانه
لطف: نرمی، بخشش، محبت، ملایمت، مهربانی، نیکی
آتشناک: سوزان، آتشین، دارای آتش
سوز: باد بسیار سرد، سرما // غم بسیار، داغ، درد
شبگیر: سحرگاه، هنگام سحر // حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی
گردون: چرخ و فلک گردنده، این دنیا
خموش: خاموش، ناروشن // آرام، ساکت، بیصدا
۲- ما پیروان از این به بعد چگونه به سمت قبله بایستیم، وقتیکه پیر و مراد و راهنمایمان به سوی میخانه روی دارد. (قبله و خانه خدا در مقابل میخانه و خانه خمار)
۳- در میخانهای که بین راهمان است، همه به هم خواهیم رسید، که سرنوشت ما از ابتدا و زمان آفرینشمان اینچنین نوشته شده است. [//یا//] زمانی خواهد رسید که از هرچیز به جز معشوق دل خواهیم کند و جز او به چیزی توجه نخواهیم کرد، حتی از خودمان هم رها خواهیم شد و با خدا یکی خواهیم شد، آنزمان همه با هم یکی میشویم و این تقدیر و سرنوشت همهی ما است.
۴- عاقلان اگر حال ما را بدانند و متوجه شوند که ما در بند زلف یار چه حال خوشی داریم، همه مشتاق به این دیوانگی خواهند شد و این دیوانگی همهشان را در بر خواهد گرفت.
۵- تو از روی خوبی، نشانههای لطفت را آشکار کردی و مسیر رسیدن به خودت را به ما نشان دادی و از آن زمان به بعد، به جز خوبی و مهربانی هیچ تفسیری از تو نداریم.
۶- ای سنگدل، آیا آتش آه و سوز نالههای دل ما، هیچ تاثیری بر تو نمیگذارد و دامنت را نمیگیرد؟
۷- ای حافظ، بر جان خود رحم کن و ساکت باش، که آه ما همچون تیری تمام این دنیا را میپیماید و تو را هرکجا باشی پیدا خواهد کرد و از آن نمیتوانی فرار کنی.
بحر: رمل مثمن محذوف
تضمین
بیت ۳: گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست / همچنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما (خواجوی کرمانی)استقبال
خواجوی کرمانی: غزل شماره ۳۱، خرقه رهن خانه خمّار دارد پیر ما / ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما ...تلمیح
عطار نیشابوری: شیخ صنعاندوش: دیشب، شب گذشته
طریقت: راه، روش، آیین، کیش، مرام، مذهب // در تصوف، روش اهل صفا و سلوک، تزکیهی باطن // دومین منزل از منازل سه گانه از باب سلوک که عبارتست از شریعت - طریقت - حقیقت، و آن در اصطلاح صوفیان راهی است که رساننده کسان به سوی خدای تعالی است و این راه اخصّ از شریعت است که انسان را به بهشت می رساند زیرا هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح عبادی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ما سوی الله. طریقت راه دل است که به توحید می رسد.
مرید: پیرو، هواخواه، علاقهمند، دوستدار، محب، ارادتمند
خمار: میفروش، شرابفروش، بادهفروش // در تصوف، پیر کامل، مرشد واصل
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
عهد: زمان، دوره
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
عهد ازل: زمان آفرینش، زمانی که تنها خدا بود و آفرینش آغاز نشده بود
تقدیر: آنچه در زمان آفرینش و در ازل برای هرکس مقدر شده است، سرنوشت
آیت: نشانه
لطف: نرمی، بخشش، محبت، ملایمت، مهربانی، نیکی
آتشناک: سوزان، آتشین، دارای آتش
سوز: باد بسیار سرد، سرما // غم بسیار، داغ، درد
شبگیر: سحرگاه، هنگام سحر // حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی
گردون: چرخ و فلک گردنده، این دنیا
خموش: خاموش، ناروشن // آرام، ساکت، بیصدا
شرح ابیات
۱- شب گذشته راهنما و پیر و مرید ما از مسجد روگردان شد و به میخانه رو آورد، ای همراهان و یاران در مسیر طریقت، تکلیفمان از این به بعد چه خواد بود؟۲- ما پیروان از این به بعد چگونه به سمت قبله بایستیم، وقتیکه پیر و مراد و راهنمایمان به سوی میخانه روی دارد. (قبله و خانه خدا در مقابل میخانه و خانه خمار)
۳- در میخانهای که بین راهمان است، همه به هم خواهیم رسید، که سرنوشت ما از ابتدا و زمان آفرینشمان اینچنین نوشته شده است. [//یا//] زمانی خواهد رسید که از هرچیز به جز معشوق دل خواهیم کند و جز او به چیزی توجه نخواهیم کرد، حتی از خودمان هم رها خواهیم شد و با خدا یکی خواهیم شد، آنزمان همه با هم یکی میشویم و این تقدیر و سرنوشت همهی ما است.
۴- عاقلان اگر حال ما را بدانند و متوجه شوند که ما در بند زلف یار چه حال خوشی داریم، همه مشتاق به این دیوانگی خواهند شد و این دیوانگی همهشان را در بر خواهد گرفت.
۵- تو از روی خوبی، نشانههای لطفت را آشکار کردی و مسیر رسیدن به خودت را به ما نشان دادی و از آن زمان به بعد، به جز خوبی و مهربانی هیچ تفسیری از تو نداریم.
۶- ای سنگدل، آیا آتش آه و سوز نالههای دل ما، هیچ تاثیری بر تو نمیگذارد و دامنت را نمیگیرد؟
۷- ای حافظ، بر جان خود رحم کن و ساکت باش، که آه ما همچون تیری تمام این دنیا را میپیماید و تو را هرکجا باشی پیدا خواهد کرد و از آن نمیتوانی فرار کنی.
حاشیه نویسی
غزل شماره ۳۱ از خواجوی کرمانی:
خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما / ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست / همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
سرو را باشد سماع از نالهٔ دلسوز مرغ / مرغ را باشد صداع از نالهٔ شبگیر ما
داوری پیش که شاید برد اگر بی موجبی / خون درویشان بی طاقت بریزد میر ما
هم مگر لطف تو گردد عذر خواه بندگان / ورنه معلومست کز حد میرود تقصیر ما
صید آن آهوی روبه باز صیاد توئیم / ما شکار افتاده و شیر فلک نخجیر ما
تا دل دیوانه در زنجیر زلفت بستهایم / ای بسا عاقل که شد دیوانهٔ زنجیر ما
از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو / کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما
ره مده در خانقه خواجو کسی را کاین نفس / با جوانان عشرتی دارد بخلوت پیر ما