غزل شماره ۱۹

ای نسیم سَحَر آرامگه یار کجاست
منزل آن مَهِ عاشق کُش عَیّار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بِشارت که اِشارت داند
نکته‌ها هست بسی، محرم اسرار کجاست
هر سَرِ موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و مَلامَت‌گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مِشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت اَبروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود، یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمنِ دَهْر مَرَنج
فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

استقبال

سعدی: دیوان اشعار، غزل شماره ۴۹، خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست / راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

تلمیح

بیت ۲: قرآن، سوره القصص، آیات ۲۹ و ۳۰

عَیّار: تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک // جسور و بی‌پروا، کسی که بی‌پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می‌گذراند // دلیر، جوانمرد، حامی ضعفا // دزد، راهزن، سارق، شبرو، تبهکار، مفسد // مکار، حیله‌گر // گروهی که از افراد ثروتمند دزدی می‌کردند، اما برای خود چیزی بر نمی‌داشتند و تمام چیزی که به دست آمده بود را بین فقرا و نیازمندان تقسیم می‌کردند
وادی: گشادگی میان دو کوه، دره، رودخانه // مجاز از، سرزمین، فضا، جایگاه
وادی ایمن: جایی که به حضرت موسی وحی رسید // وادی مقدس را گویند و آن بیابانی و صحرایی است که در آنجا ندای حق تعالی به موسی علیه السلام رسید
طور: (تور) دام، شبکه، شبکه‌ای که با آن ماهی صید می‌کنند // سوره ۵۲ از قرآن کریم // کوه(عام) // به شکل خاص، کوهی که موسی در آن به مناجات خدا پرداخت و وحی بر او نازل شد، طور سینا
آتش طور: آتشی که از جانب خدا بر موسی علیه السلام در کوه نمایان شد
موعد: جای وعده کردن، زمان وعده دادن، عهد و پیمان، سررسید، مهلت، فصل، موسم، هنگام
نقش خرابی: علامت فنا و نابودی
خرابات: ویرانه‌ها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش‌وعشرت و محل باده‌پیمایی و عشق‌ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش‌ونوش سرگرم می‌شدند // در تصوف مقام و مرتبه‌ی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
بشارت: مژده، خبر خوش، نوید
اشارت: با دست چیزی را نشان دادن، با حرکت دادن دست و چشم و سایر اعضای بدن، بدون صحبت کردن، مطلبی را القا کردن // رمز، ایما // منتقل کردن یا دریافت کردن معنا و مفهوم یا راز و رمز با کمترین توضیح
ملامت: سرزنش کردن، نکوهش کردن، بدگویی، تقبیح، توبیخ، سرزنش، شماتت، طعنه، سرکوفت
سلسله: حلقه‌های فلری به هم پیوسته، زنجیر // در تصوف، هر یک از فرقه‌های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند
مشکین: /مِ/ سیاه، تیره‌رنگ // /مُ/ منسوب به مُشک، آنچه بوی مشک بدهد، مشک‌آلود، معطر، خوش‌بو
سلسله‌ی مشکین: زنجیر سیاه رنگ، اشاره به موی بلند و سیاه رنگ
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری می‌دهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
مهیا: حاضر، آماده // مستعد، شایسته، مناسب
عیش: خوشی، شادمانی، خوش‌گذرانی، زیستن، زندگی
خزان: پاییز // برگریزان // زوال
دهر: دنیا، گیتی، روزگار بی‌پایان که ابتدا و انتها ندارد

شرح ابیات

۱- ای نسیم صبحگاهی (بادی که تمام شب پیش را به وزیدن و سرکشی مشغول بودی)، محل استراحت یار من کجاست؟ خانه‌ی آن ماه‌روی عاشق‌کش که دل من را دزدیده و به تاراج برده کجاست؟
۲- من در شبی تاریک گرفتار شده‌ام و هدفم رسیدن به مکان دیدار یار است، آتش طور و درخششی از چهره‌ی تابان یار کجاست که راهنمایم در این مسیر بشود و مسیر درست را به من نشان بدهد؟
۳- هیچ‌چیز در این دنیا ابدی نیست و روزی فنا و نابود خواهد شد، در این دنیای فانی و این خرابات توقع پیدا کردن هیچ انسان هوشیاری را نباید داشت. // هر کس در این دنیای فانی وارد می‌شود، رو به زوال خواهد رفت، پس چرا قبل از تمام شدن دنیایمان، خودمان آن‌را از بین ببریم و آن‌را به سختی بگذرانیم، چون که این دنیا خرابات است و در خرابات باید مست شد و از آن لذت برد.
۴- تنها کسی متوجه مژده‌ها و خبرهای خوش و اسرار این زندگی خواهد شد که پاسخ به راز و رمز این دنیا و معمای هستی را از آنچه می‌بیند، متوجه شود و ذات هستی را درک کند. نکته‌های بسیار و صحبت‌های زیادی در این باره می‌توان کرد، اما کسی که واقعا گوش کند و متوجه شود و لیاقت فهمیدن داشته باشد کم است.
۵- ای معشوق، من به هزاران وابستگی دارم، هزار برابر تعداد موهای سر خود، به تو وابسته و نیازمندت هستم، حال من کجا و حال کسی که به خاطر نادانی‌اش، مرا به خاطر عشق تو سرزنش می‌کند کجا؟
۶- از گیسوی مواج یار، حال دل غمگین و سرگشته مرا که گرفتار او شده بپرسید، و بپرسید که می‌خواهد با دل من چه کند؟
۷- کار عقل به دیوانگی کشیده است، موی سیاه معشوق کجاست، شاید بتوان با آن عقل دیوانه را به زنجیر کشید، دل از دستم رفته و از من دور شده است، ابروی دلدار را بیابید، شاید در کنج آن ابرو دل من را بتوان پیدا کرد.
۸- ساقی و مطرب و شراب همه آماده هستند، اما حال خوش که بدون یار به دست نمی‌آید، معشوق من کجاست؟
۹- حافظ، در این دنیا هرکسی نهایتا به پاییز عمر خود خواهد رسید و بهار و جوانی همیشگی نیست و این موضوعی نیست که بخواهی به خاطر آن غصه بخوری. تو دست از حرکت در مسیر معشوق بی‌همتا نکش و راه رسیدن به او را پیدا کن.

حاشیه نویسی

قرآن، سوره القصص، آیات ۲۹ و ۳۰

فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿٢٩﴾

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿٣٠﴾

آن‌گاه که موسی عهد خدمت به پایان رسانیده و با اهل بیت خود (از حضور شعیب) رو به دیار خویش کرد (در راه) آتشی از جانب طور دید، به اهل بیت خود گفت: شما در اینجا مکث کنید که از دور آتشی به نظرم رسید (می‌روم تا) شاید از آن خبری بیاورم یا برای گرم شدن شما شعله‌ای برگیرم. (٢٩)

چون موسی به آن آتش نزدیک شد به او از جانب راست آن وادی در آن بارگاه مبارک از آن درخت (مقدس) ندایی رسید که ای موسی منم خدای یکتا پروردگار جهانیان. (۳۰)


غزل شماره ۴۹ از دیوان سعدی:

خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست / راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس / دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم / فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری / سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم / روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست

نکند میل دل من به تماشای چمن / که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست / رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست