غزل شماره ۵۰

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
به:
دام:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
تو:
دل:
مبتلای:
خویشتن:
است:
بکش:
غمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه // دلربای، عشوه، کرشمه، لوندی، نازکردن
که:
اینش:
سزای:
گرت:
ز:
دست:
برآید:
مراد: خواسته، آرزو، مقصود، منظور، آنچه که موجب کامرانی و موفقیت شود // در تصوف، پیر، پیشوا، رهبر، فطب
خاطر:
ما:
باش:
خیری:
جای:
جانت:
ای:
بت:
شیرین:
دهن:
همچون:
شمع:
شبان:
تیره:
مرادم:
فنای:
چو:
رای: عقیده، نظر، اندیشه، حکم، قضاوت، اظهار نظر، اندیشه، بینش
عشق:
زدی:
با:
گفتم:
بلبل:
مکن:
آن:
گل:
خندان:
برای:
مشک:
چین:
و:
چگل:
نیست:
بوی:
محتاج:
نافه‌هاش:
بند:
قبای:
مرو:
خانه:
ارباب:
بی‌مروت:
دهر: دنیا، گیتی، روزگار بی‌پایان که ابندا و انتها ندارد
گنج:
عافیتت:
در:
سرای:
بسوخت:
حافظ:
شرط:
عشقبازی:
او:
هنوز:
بر:
سر:
عهد: زمان، دوره
وفای:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی