غزل شماره ۶۲
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مثمن محذوف
مرحبا:
ای:
پیک:
مشتاقان:
بده:
پیغام:
دوست:
تا:
کنم:
جان:
از:
سر:
رغبت:
فدای:
نام:
واله:
و:
شیداست:
دایم:
همچو:
بلبل:
در:
قفس:
طوطی:
طبعم:
ز:
عشق:
شکر:
بادام:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
او:
دام:
است:
خالش:
دانه:
آن:
من:
بر:
امید:
دانهای:
افتادهام:
مستی:
برنگیرد:
به:
صبح:
روز:
حشر:
هر:
که:
چون:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
یک:
جرعه:
خورد:
جام:
بس:
نگویم:
شمهای:
شرح:
شوق:
خود:
آنک:
دردسر:
باشد:
نمودن:
بیش:
این:
ابرام:
گر:
دهد:
دستم:
کشم:
دیده:
همچون:
توتیا:
خاک:
راهی:
کان:
مشرف:
گردد:
اقدام:
میل:
سوی:
وصال: دست یافتن به چیزی، رسیدن / در تصوف رسیدن به مرحلهی فنا فیالله، رسیدن به معشوق ازلی و با او یکی شدن
قصد:
فراق:
ترک:
کام: خواستهی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی
گرفتم:
برآید:
حافظ:
اندر:
درد:
میسوز:
بیدرمان:
بساز:
زان:
درمانی:
ندارد:
بیآرام:
۲-
بحر: رمل مثمن محذوف
مرحبا:
ای:
پیک:
مشتاقان:
بده:
پیغام:
دوست:
تا:
کنم:
جان:
از:
سر:
رغبت:
فدای:
نام:
واله:
و:
شیداست:
دایم:
همچو:
بلبل:
در:
قفس:
طوطی:
طبعم:
ز:
عشق:
شکر:
بادام:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
او:
دام:
است:
خالش:
دانه:
آن:
من:
بر:
امید:
دانهای:
افتادهام:
مستی:
برنگیرد:
به:
صبح:
روز:
حشر:
هر:
که:
چون:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بیابتدا
یک:
جرعه:
خورد:
جام:
بس:
نگویم:
شمهای:
شرح:
شوق:
خود:
آنک:
دردسر:
باشد:
نمودن:
بیش:
این:
ابرام:
گر:
دهد:
دستم:
کشم:
دیده:
همچون:
توتیا:
خاک:
راهی:
کان:
مشرف:
گردد:
اقدام:
میل:
سوی:
وصال: دست یافتن به چیزی، رسیدن / در تصوف رسیدن به مرحلهی فنا فیالله، رسیدن به معشوق ازلی و با او یکی شدن
قصد:
فراق:
ترک:
کام: خواستهی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی
گرفتم:
برآید:
حافظ:
اندر:
درد:
میسوز:
بیدرمان:
بساز:
زان:
درمانی:
ندارد:
بیآرام:
شرح ابیات
۱-۲-