غزل شماره ۸۴

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری می‌دهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
بیار:
باده: نوشیدنی مستی‌آور، شراب، مِی
که:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین می‌گردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغ‌تر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده می‌باشد.
صیام:
رفت:
درده:
قدح: کاسه‌ی بزرگ، پیاله، ظرفی که در آن چیزی بیاشامند
موسم: فصل، زمان، هنگام، وقت، دوره، نوبت، موعد
ناموس:
و:
نام:
وقت:
عزیز:
بیا:
تا:
قضا: حکم، تقدیر، سرنوشت
کنیم:
عمری:
بی:
حضور:
صراحی:
جام:
مستم:
کن:
آن:
چنان:
ندانم:
ز:
بیخودی:
در:
عرصه:
خیال:
آمد:
کدام:
بر:
بوی:
جرعه:
جامت:
به:
ما:
رسد:
مصطبه:
دعای:
تو:
هر:
صبح:
شام:
دل:
را:
مرده:
بود:
حیاتی:
جان:
رسید:
بویی:
از:
نسیم:
می‌اش:
مشام:
زاهد: با تقوا، پارسا، کسی که دنیا را به خاطر آخرت ترک گوید // در شعر حافظ زاهد معمولا بار معنایی مثبتی ندارد و کنایه‌ای است به افراد ریا کار که دین را بهانه‌ی نیات خود می‌کنند یا کسانی که عشق به خدا و معبود را درست درک نکرده و تنها درگیر ظواهر دین هستند. حافظ معمولا در مقابل زاهد، خود یا کسانی را قرار می‌دهد که با عبارات چون رند، عارف یا امثال اینها خطابشان می‌کند
غرور:
داشت:
سلامت: تندرستی // پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی‌عیبی، بی‌گزند شدن، از عیب وآفت رهایی یافتن // در تصوف، حفظ و رعایت رسوم، مقابل ملامت
نبرد:
راه:
رند: /۱-معنای عام/ زیرک، زرنگ، حیله‌گر، بی‌قید، لاابالی، /۲-در شعر حافظ/ این کلمه بار معنایی مثبت دارد، در فرهنگ تصوف رند به کسی می‌گویند که در باطن پاک‌تر از آنچه در ظاهر نشان می‌دهد است، کسی که شاید در ظاهر شایسته سرزنش باشد، اما در اصل شایسته‌ی ستایش و تحسین است، رند در شعر حافظ کسی است که ریاکار نیست، تظاهر نمی‌کند، عارف است نه زاهد، شاید تمام وقت خود را به پرستش ظاهری مشغول نباشد و حتی از شراب و شراب‌خواری و امثال این‌ها حرف بزند، اما در باطن عاشق است و نیت تمام اعمالش از روی عشق است و این که خودش و خدایش می‌دانند که جز وصل دوست چیزی نمی‌خواهد برایش کافی است.
ره:
نیاز:
دارالسلام: سرای سلامت، بهشت، شیراز
نقد:
دلی:
مرا:
صرف:
شد:
قلب:
سیاه:
حرام:
تاب: توانایی، رمق، طاقت، قدرت، تحمل // پیج، جعد، چین
توبه:
چند:
توان:
سوخت:
همچو:
عود:
می:
ده:
عمر:
سر:
سودای:
خام:
دیگر:
مکن:
نصیحت:
حافظ:
نیافت:
گمگشته‌ای:
نابش:
کام: خواسته‌ی دل، آرزو، لذت، خوشی، قدرت، توانایی

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی