غزل شماره ۱۲۵
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
شاهد: کسی که واقعهای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوبرو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
آن:
نیست:
که:
مویی:
و:
میانی:
دارد:
بنده:
طلعت:
باش:
آنی:
شیوه:
حور:
پری: موجود افسانهای بهصورت زنی بسیارزیبا که مانند فرشته بال دارد و پرواز میکند و در زیبایی نقیض دیو است // مجاز از زن زیبا
گر:
چه:
لطیف:
است:
ولی:
خوبی:
لطافت:
فلانی:
چشمه:
چشم:
مرا:
ای:
گل:
خندان:
دریاب:
به:
امید:
تو:
خوش:
آب:
روانی:
گوی: توپ، کره، گلوله // گلولهای که از چوب میسازند و با آن چوگان، بازی میکنند
برد:
از:
خورشید:
جا:
نه:
سواریست:
در:
دست:
عنانی:
دل:
نشان:
شد:
سخنم:
تا:
قبولش:
کردی:
آری:
سخن:
عشق:
نشانی:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانهی زمستانی
ابروی:
صنعت:
تیراندازی:
برده:
هر:
کس:
کمانی:
ره:
نشد:
یقین:
محرم:
راز:
کسی:
بر:
حسب:
فکر:
گمانی:
با:
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
نشینان:
ز:
کرامات:
ملاف:
وقتی:
نکته:
مکانی:
مرغ: پرنده، ماکیان
زیرک:
نزند:
چمنش:
پرده:
سرای:
بهاری:
دنباله:
خزانی:
مدعی:
گو:
لغز:
حافظ:
مفروش:
کلک:
ما:
نیز:
زبانی:
بیانی:
۲-
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
شاهد: کسی که واقعهای را با چشم خود دیده باشد // مجاز از معشوق، محبوب // مرد یا زن خوبرو // مثال، نمونه، گواه، ناظر
آن:
نیست:
که:
مویی:
و:
میانی:
دارد:
بنده:
طلعت:
باش:
آنی:
شیوه:
حور:
پری: موجود افسانهای بهصورت زنی بسیارزیبا که مانند فرشته بال دارد و پرواز میکند و در زیبایی نقیض دیو است // مجاز از زن زیبا
گر:
چه:
لطیف:
است:
ولی:
خوبی:
لطافت:
فلانی:
چشمه:
چشم:
مرا:
ای:
گل:
خندان:
دریاب:
به:
امید:
تو:
خوش:
آب:
روانی:
گوی: توپ، کره، گلوله // گلولهای که از چوب میسازند و با آن چوگان، بازی میکنند
برد:
از:
خورشید:
جا:
نه:
سواریست:
در:
دست:
عنانی:
دل:
نشان:
شد:
سخنم:
تا:
قبولش:
کردی:
آری:
سخن:
عشق:
نشانی:
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانهی زمستانی
ابروی:
صنعت:
تیراندازی:
برده:
هر:
کس:
کمانی:
ره:
نشد:
یقین:
محرم:
راز:
کسی:
بر:
حسب:
فکر:
گمانی:
با:
خرابات: ویرانهها // جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند // در تصوف مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند
نشینان:
ز:
کرامات:
ملاف:
وقتی:
نکته:
مکانی:
مرغ: پرنده، ماکیان
زیرک:
نزند:
چمنش:
پرده:
سرای:
بهاری:
دنباله:
خزانی:
مدعی:
گو:
لغز:
حافظ:
مفروش:
کلک:
ما:
نیز:
زبانی:
بیانی:
شرح ابیات
۱-۲-