غزل شماره ۱۵۲

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
در:
ازل: آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی // زمان بی‌ابتدا
پرتو:
حسنت:
ز:
تجلی:
دم:
زد:
عشق:
پیدا:
شد:
و:
آتش:
به:
همه:
عالم:
جلوه‌ای:
کرد:
رخت:
دید:
ملک:
نداشت:
عین:
از:
این:
غیرت: حسادت، رشک بردن
بر:
آدم:
عقل:
می‌خواست:
کز:
آن:
شعله:
چراغ:
افروزد:
برق:
بدرخشید:
جهان:
برهم:
مدعی:
خواست:
که:
آید:
تماشاگه:
راز:
دست:
غیب:
آمد:
سینه:
نامحرم:
دیگران:
قرعه:
قسمت:
عیش: خوشی، شادمانی، خوش‌گذرانی، زیستن، زندگی
زدند:
دل:
غمدیده:
ما:
بود:
هم:
غم:
جان:
علوی:
هوس:
چاه:
زنخدان: چانه
تو:
داشت:
حلقه:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
خم: قوس، انحنا، کج، قسمت دارای پیچیدگی، پیچ، پیچ و تاب // چین و شکن زلف // طاق و ایوان عمارت // خانه‌ی زمستانی
اندر:
حافظ:
روز:
طربنامه:
نوشت:
قلم:
سر:
اسباب:
خرم:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی