غزل شماره ۱۷۱

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند
حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان
کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است
همت نگر که موری با آن حقارت آمد
از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار
کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد
آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر: مضارع مثمن اخرب
دوش: دیشب، شب گذشته
از:
جناب: آستان، حضرت، درگاه // شرطی که با یکدیگر میبندند
آصف:
پیک:
بشارت: مژده، خبر خوش، نوید
آمد:
کز:
حضرت:
سلیمان:
عشرت:
اشارت: با دست چیزی را نشان دادن، با حرکت دادن دست و چشم و سایر اعضای بدن، بدون صحبت کردن، مطلبی را القا کردن // رمز، ایما // منتقل کردن یا دریافت کردن معنا و مفهوم یا راز و رمز با کمترین توضیح
خاک:
وجود:
ما:
را:
آب:
دیده:
گل:
کن:
ویرانسرای:
دل:
گاه:
عمارت:
این:
شرح:
بی‌نهایت:
زلف: گیسو، موی سر، جعد، طره، شعر
یار:
گفتند:
حرفیست:
هزاران:
کاندر:
عبارت:
عیبم:
بپوش:
زنهار: بپرهیز، برحذر باش // مهلت، امان، پناه // عهد و پیمان // خدارا، کسی را به خدا سوگند دادن // حتما و موکدا
ای:
خرقه: نوعی پوستین بلند، تکه‌ای از پارچه‌ی لباس // در تصوف، جبه‌ای که از دست پیر می‌پوشیدند و گاهی از تکه‌های گوناگون دوخته می‌شد
می:
آلود:
کان:
پاک:
پاکدامن:
بهر:
زیارت:
امروز:
جای:
هر:
کس:
پیدا:
شود:
ز:
خوبان:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین می‌گردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغ‌تر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده می‌باشد.
مجلس:
افروز:
اندر:
صدارت:
بر:
تخت:
جم: پادشاه بزرگ // منزه و پاکیزه // نام سلیمان و جمشید یا اسکندر هم هست، در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود منظور سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
که:
تاجش:
معراج:
آسمان:
است:
همت: قصد، اراده و عزم قوی، بلندطبعی، سعی، کوشش، دلیری، شجاعت
نگر:
موری:
با:
آن:
حقارت:
چشم:
شوخش:
ایمان:
خود:
نگه:
دار:
جادوی:
کمانکش:
عزم:
غارت:
آلوده‌ای:
تو:
حافظ:
فیضی:
شاه:
درخواه:
عنصر:
سماحت:
طهارت:
دریاست:
او:
دریاب:
وقت:
و:
در:
یاب:
هان:
زیان:
رسیده:
تجارت:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی