غزل شماره ۲۳۱

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر: مضارع مثمن اخرب
گفتم:
غم:
تو:
دارم:
گفتا:
غمت:
سر:
آید:
که:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین می‌گردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغ‌تر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده می‌باشد.
من:
شو:
اگر:
برآید:
ز:
مهرورزان:
رسم:
وفا:
بیاموز:
خوبرویان:
این:
کار:
کمتر:
بر:
خیالت:
راه:
نظر:
ببندم:
شب:
رو:
است:
او:
از:
دیگر:
بوی:
زلفت:
گمراه:
عالمم:
کرد:
بدانی:
هم:
اوت:
رهبر:
خوشا:
هوایی:
کز:
باد:
صبح:
خیزد:
خنک:
نسیمی:
کوی:
دلبر:
نوش:
لعلت:
ما:
را:
به:
آرزو:
کشت:
بندگی:
کن:
کو:
بنده:
پرور:
دل:
رحیمت:
کی:
عزم:
صلح:
دارد:
مگوی:
با:
کس:
تا:
وقت:
آن:
درآید:
زمان:
عشرت:
دیدی:
چون:
آمد:
خموش: خاموش، ناروشن // آرام، ساکت، بی‌صدا
حافظ:
کاین:
غصه:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی