غزل شماره ۲۷۴
به دور لاله قدح گیر و بیریا میباش
به بوی گل نفسی همدم صبا میباش
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا میباش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما میباش
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا میباش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
به:
دور:
لاله:
قدح: کاسهی بزرگ، پیاله، ظرفی که در آن چیزی بیاشامند
گیر:
و:
بیریا:
میباش:
بوی:
گل:
نفسی:
همدم:
صبا: نام بادی که از سمت مشرق میوزد، مجاز از پیامآور میان عاشق و معشوق
نگویمت:
که:
همه:
ساله:
می:
پرستی:
کن:
سه:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین میگردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغتر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده میباشد.
خور:
نه:
پارسا:
چو:
پیر:
سالک: درویش، عارف
عشقت:
حواله:
کند:
بنوش:
منتظر:
رحمت:
خدا:
گرت:
هواست:
چون:
جم: پادشاه بزرگ // منزه و پاکیزه // نام سلیمان و جمشید یا اسکندر هم هست، در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود منظور سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
سر:
غیب:
رسی:
بیا:
جام:
جهان:
نما:
غنچه:
گر:
چه:
فروبستگیست:
کار:
تو:
همچو:
باد:
بهاری:
گره:
گشا:
وفا:
مجوی:
ز:
کس:
ور:
سخن:
نمیشنوی:
هرزه:
طالب:
سیمرغ:
کیمیا: مادهای فرضی که بهوسیلهی آن میتوان فلزات را تبدیل به طلا کرد، مجاز از هرچیزی که باعث تعالی و رسیدن به حد کمال میشود، هرچیز نادر و کمیاب
مرید: پیرو، هواخواه، علاقهمند، دوستدار، محب، ارادتمند
طاعت:
بیگانگان:
مشو:
حافظ:
ولی:
معاشر:
رندان:
۲-
بحر: مجتث مثمن مخبون محذوف
به:
دور:
لاله:
قدح: کاسهی بزرگ، پیاله، ظرفی که در آن چیزی بیاشامند
گیر:
و:
بیریا:
میباش:
بوی:
گل:
نفسی:
همدم:
صبا: نام بادی که از سمت مشرق میوزد، مجاز از پیامآور میان عاشق و معشوق
نگویمت:
که:
همه:
ساله:
می:
پرستی:
کن:
سه:
ماه: از کرات آسمانی که به دور زمین میگردد // مجاز از زیبا، محبوب، معشوق، دوستداشتنی، مطلوب، کامل // در عرفان ذات حقیقی وجود انسان، به ماه درونی هر شخص تشبیه شده که نور آن از هر نور دیگری پر فروغتر است، در اشعار شاعران عارف مسلکی مانند حافظ، مولانا، عطار، سنایی، نظامی و... نیز بارها به «ماه درون»، «ماه خویش»، «ماه من» و... اشاره شده است که همه اشاره به ذات انسانی در حد تعالی و به کمال رسیده میباشد.
خور:
نه:
پارسا:
چو:
پیر:
سالک: درویش، عارف
عشقت:
حواله:
کند:
بنوش:
منتظر:
رحمت:
خدا:
گرت:
هواست:
چون:
جم: پادشاه بزرگ // منزه و پاکیزه // نام سلیمان و جمشید یا اسکندر هم هست، در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود منظور سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
سر:
غیب:
رسی:
بیا:
جام:
جهان:
نما:
غنچه:
گر:
چه:
فروبستگیست:
کار:
تو:
همچو:
باد:
بهاری:
گره:
گشا:
وفا:
مجوی:
ز:
کس:
ور:
سخن:
نمیشنوی:
هرزه:
طالب:
سیمرغ:
کیمیا: مادهای فرضی که بهوسیلهی آن میتوان فلزات را تبدیل به طلا کرد، مجاز از هرچیزی که باعث تعالی و رسیدن به حد کمال میشود، هرچیز نادر و کمیاب
مرید: پیرو، هواخواه، علاقهمند، دوستدار، محب، ارادتمند
طاعت:
بیگانگان:
مشو:
حافظ:
ولی:
معاشر:
رندان:
شرح ابیات
۱-۲-