غزل شماره ۴۷۹

صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی
خون پیاله خور که حلال است خون او
در کار یار باش که کاریست کردنی
ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی
می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
ساقی به بی‌نیازی رندان که می بده
تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
صبح:
است:
و:
ژاله: قطره‌ای که روی برگ گل یا گیاه قرار می‌گیرد؛ شبنم // تگرگ، باران تند با قطره‌های درشت
می‌چکد:
از:
ابر:
بهمنی:
برگ:
صبوح:
ساز:
بده:
جام:
یک:
منی:
در:
بحر:
مایی:
افتاده‌ام:
بیار:
می:
تا:
خلاص:
بخشدم:
خون:
پیاله: ظرفی که در آن آشامیدنی بنوشند، جام، ساعر، فنجان، صراحی، قدح، کاسه // در تصوف، صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود // در تصوف، هر ذره از ذرات موجود که شخص عارف از آن باده‌ی معرفت نوشد
خور:
که:
حلال:
او:
کار:
یار:
باش:
کاریست:
کردنی:
ساقی: کسی که آب یا شراب یا هر نوشیدنی به دیگری می‌دهد // درتصوف، مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
به:
دست:
غم:
کمین:
ماست:
مطرب: به طرب آورنده، به شادی آورنده، شادمانی آور، نوازنده، خواننده، رقاص
نگاه:
دار:
همین:
ره:
می‌زنی:
ده:
سر:
گوش:
من:
آورد:
چنگ:
گفت:
خوش:
بگذران:
بشنو:
این:
پیر:
منحنی:
بی‌نیازی:
رندان:
بشنوی:
ز:
صوت:
مغنی:
هوالغنی:

شرح ابیات

۱-
۲-

حاشیه نویسی