هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

ای سرو ناز حسن که خوش می‌روی به ناز

درآ که در دل خسته توان درآید باز

حال خونین دلان که گوید باز

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز

خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز

برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز

دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز